نیکاننیکان، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات نیکان از مردان نیک روزگار

عاشق حرف زدنتم

  عزیز ترینم نیکان جان.. الان که  2 سال و3  ماه از تولدت  ميگذره کلی برای خودت مرد شدی روز به روز شیرین و شیرین تر میشی و از حرف زدنت نگو که خیلی قشنگ و با ناز حرف میزنی تقریبا 2 ماهی است که هر کلمه ای که میشنوی تکرار میکنی خیلی هاشون رو درست بعضیهاشم به زبون خودت. يه كار خيلي قشنگي هم كه ميكني اينه كه آشناها رو كه ميبيني ميگي سلام خوبيي؟   بابایی یه جمله ای رو تو تلویزیون دیده که خیلی خوشش اومده این جمله رو بهت یاد داده اینقدر خواستنی میشی وقتی این جمله رو اینجوری ادا میکنی..... به یقین       نیکان      در نعمتند.     ...
4 مرداد 1392

سرگرمي وبلاگی..

  اولی که اومدم تو نی نی وبلاگ  نیکان 1 دوست هم نداشت اما الان باعث افتخاره که دوستهای مهربانی چون نسترن جون مامان نیروانای عزیز دارم که من رو به نظرسنجی دعوت می کنند .ممنون نسترن جان 1 - اگه ماهی از سال بودم ؟ اردیبهشت 2-اگر روزی از هفته بودم؟ جمعه چون شوهرم تعطیله و میتونیم تنها صبحانه دورهمی را با هم بخوریم. 3-اگر عدد بودم؟ 19 4-اگر نوشیدنی بودم؟ آب 5-اگر ثواب بودم؟ کمک به نیازمندان و فقیران و تهیه جهیزیه دختران 6-اگر درخت بودم ؟ بید مجنون 7-اگر میوه بودم؟  انگور یاقوتی  8-اگر گل بودم؟  مریم 9-اگر آب و هوا بودم؟ بهاری و بارونی 10-...
24 تير 1392

مسافرت شمال

سلام خوشحال بودم از اینکه بعد از 3 سال دوباره دارم میرم شمال آخه یادمه درست 2 ماهم که بود با بابا حمید راهی جاده چالوس شدیم حالت تهوهام رو اگه در نظر نگیریم در مجموع خوش گذشت و حالا درست زمانی که پسرم 2 سال و 2ماهش بود دوباره عازم شدیم این دفعه عروسی دختر خاله عزیزم آیه جان بود یعنی در تاریخ پنج شنبه 92/04/13.خیلی دلهره داشتم که شاید نیکان تو راه خسته بشه یا بدقلقی کنه آخه دقیقا 12ساعت با ماشین تو راه بودیم . در هر صورت نیکان جون ما را سورپرایز کرد و در طول مسیر بسیار پسر آقایی شده بود یا با موبایل بازی میکرد یا بغلم مثل خودم به جاده خیره میشد .خیلی خوشحالم که پسرم اذیت نشد .وارد شمال که شدیم هوا گرم و شرجی بود نیکان کوچولو هم...
17 تير 1392

دقایقم را با تو سپری میکنم..

نیکان بی‌نظیرم، کوچولوی شیرینم،                      ماهه شدی گل همیشه بهارم؛                                                امروز و هر روزت پر از نور و برکت خدا...     شيطون بلاي من جديدا هر روز با حرفهاي نابش ما رو غافلگير ميكنه اين پسمل شيطون همين ديروز بود كه رفته كارتهاي آموزشي بن بن بن رو از كمدش برداشته...
8 تير 1392

حس مادري...

حس قشنگیه حس مادری....     حسی که فکر میکنی پسرت زیباترین پسر دنیاست.. حسی که فکر میکنی صداش نازترین صدای دنیاست.. حسی که طاقت دیدن اشکاشو نداری حاضری دنیاتو بدی اما لرزش صداشو نشنوی.. حسی که تو اوج خوابی ولی تا میگه مامانی میگی جانه مامانی.. حسی که بعد اینکه 2 ساعت ازش دور شدی به محض دیدنش بغلش کنی و بوی تنشو با تموم وجودت استشمام کنی.. حسی که وقتی خوابه دلتنگ نگاهش بشی.. حسی که منو میبره به دنیای خوب کودکیم.. حسی که حتی وقتی مریضم سرپا نگهم میداره.. حسی که تو اوج نیازت به چیزی از خودت بگذزی و جاش واسه فرزندت بخری تا واسه ی لحظه اي خوشحال بشه.. حسی که با صدای گ...
23 خرداد 1392

روز خود را چگونه گذراندی...

صبح وقتی از خواب بیدار میشی و چشمهای قشنگت رو باز میکنی، با يك جيغ كوچيك اعلان بيداري ميكنی، منم که متوجهت میشم میام و بهت سلام میکنم ،با یه لبخند شیرین میای تو بغلم و دستهات رو حلقه میکنی دور گردنم و میگی شییییییییییر... مامان هم سريع شير و عسلي كه تو شيشه قبلا آماده كرده رو بهت ميده.   ازت میپرسم چند تا پسری؟ تو هم میگی هزارررررررررررررتاااااااااا .... . میگم عشق مامان کیه؟ میگی ایکان..خوشکل مامان کیه؟ایییییییییییییکان میپرسم دلبر مامان کیه؟میگی اییکان ....     چقدر من خوشبختم که تو تمام عشقمی. با این عشقی که به من میدی، روزم چه زیبا شروع میشه عزیزم...   بعد از اينكه...
17 خرداد 1392

رفتارهاي تقليدي

سلام هفته گذشته با دوستان رفته بودیم روستا تا کمی آب و هوا عوض کنیم.کلی خوش گذروندیم و در آخر آقایون قلیون چاق کردند .نیکان که برای اولین بار بود یه همچین چیزی رو می دید از کنار باباش تکون نمیخورد تا ببینه این دودهای سفید جه جوری از دهان آقایون بیرون می آید.بالاخره نیم ساعت سرگرم بود و از این منظره لذت می برد. فردای روزی که خونه بودیم دیدم نیکان رفت سراغ میزم.و روی میز یه قلیون کوچیک بود که هیچ موقع اصلا بهش توجه هم نمیکرد.ولی با کمال تعجب دیدم قلیونم رو برداشت و ادای بزرگترها رو در می آورد جالب اینجا بود که برای بیرون دادن دود قلیون سرش رو هم بالا میکرد.منم هر چی میگفتم مامانی عیبه ...انگار نه انگار.... به اين نكته رسيد...
10 خرداد 1392

اولین پارک نیکان در 25 ماهگی

به محض اینکه میرسم پارک بررسی میکنم ببینم اول با کدوم وسایل برم بازی کنم.....     تصمیمم رو گرفتم گزینه اول سرسره.........     پله نوردی ..........     برید کنار که اووووووووووووومدم..........     یهوووووووووووووووووو....     حالا نوبت این یکی سرسره  است .......     ووووووووووووووی  تسی تسی(ترسیدم) .....     الا کلنگ و تیشه دوست دالم همیشه....     و در آخر تاب بازی تا یکم خسنگیم برطرف بشه...   ...
6 خرداد 1392

روز بهترین مرد دنیاااا ...

تقدیم ب عزیزززززززززززززززززز ترینم توی این روز عزیز ، توی این لحظه های قشنگ زیباترین کلمه ای که میشه گفت یک ” دوستت دارم “ به همراه یک آسمان عشق و تمنا تقدیم به تو عشق عزیزم  ، روزت مبارک   همسر عزیزم  حمیدم....   از وقتی خانه عشقت پناهگاه خستگی ام شد ،   اندیشیدم که الهه عشق بهترین را نصیب من کرده است .   روزت مبارک عشق من  ...       یک گوشه از قلبم هست که همیشه ,فقط برای بابام میمونه .... همون جایی که خاطرات کودکی ام هنوز زنده اند ،حتی وقتی بزرگ میشم.     ...
2 خرداد 1392