نیکاننیکان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات نیکان از مردان نیک روزگار

وقتیکه از خونه خسته میشی

وقتی تو خونه حوصله ات سر میره و دوست داری بری بیرون میای پشت در می ایستی و می کوبی رو در که ببرمت دردر.ولی چون  حریف مامانی نمیشی که ببردت بیرون,به باز بودن در هم راضی میشی و همونجا تو راه پله ها با جا کفشی بازی میکنی ,شیطونی میکنی و تموم کفشها رو از جا کفشی میاری بیرون و پرت میکنی پایین پله ها .با اینکار ذوقی میکنی که نگو.البته اگه ازت غافل بشم از پله ها میری بالا که باید مواظبت باشم. گریان پشت در:   خندان در کوچه:     ...
20 مهر 1391

خلوت مادر پسری

  یک عادت خوبی که نیکان داره اینه که سحر خیزه,همیشه بابایی را موقع رفتن سر کار بدرقه میکنه البته با گریه آخه میخواد پشت سر باباییش بره.بالاخره بعد از رفتن بابایی ,من و نیکان جون تنها شدیم .صبحانه نیکان را دادم و نیکان هم رفت تا با دو چر خه اش بازی کنه .منم نشستم تا سریال مورد علاقه ام را ببینم. ساعت 10 صبح : نیکان: آبه, آبه.بیشتر وقتها , زمانی که نیکان میخواد من رو از جایی بلند کنه بهانه آب را میگیره. بهش آب دادم , بدون اینکه حتی یک قطره آب بخوره تمامش را ریخت زمین. ساعت 10:15 : نیکان تو دستش کنترل تلویزیون بود  هی کنترل را میداد دستم و با گلایه میگفت : ههوون و بعد به سمت اتاق خواب میرفت. بهش توجه  نکردم و دنبال...
7 مهر 1391

دعا میکنم...

عزیزم پیشاپیش روز جهانی کودک رو بهت تبریک میگویم. دعامیکنم زیر این سقف بلند  روی دامان زمین هر کجا خسته شدی یا که پر غصه شدی دستی از غیب به دادت برسد وجه زیباست که آن دست خدا باشد و بس.   بخند, لبخند تو خلاصه خوبیهاست....................                      یک اتفاق زیبا که در ماه شهریورسال 91 افتاد این بود که نی نی خانم دایی الهام هم روز 24 شهریور ماه بدنیا آمد.قدمش خیر و پر برکت.در لینکهای بعدی عکس آریسا خانم که مامان جون اسمش رو گذاشته خانم طلا را میگذارم. ...
2 مهر 1391

16ماهه شدی آقا پسملی

  شیطنتهای کودکانه پ سر گلم جدیدا  شیطون شدی آنقدر که نمیتونم چشم ازت بردارم. گرچه خودت سایه من شدی. هر جا برم، قدم به قدم میای. همیشه کنارمی. وابسته شدی و تنهایی رو نمیخوای حتی برای دیدن کارتون. بیشتر وقتها دستهای کوچولوت رو به سمتم دراز میکنی و با خواستنی کودکانه، آغوشم رو میخوای. و تشکرت برای من احساس گرمی صورت قشنگت روی گونه هام و دستهای مهربونی که دور گردنم حلقه میشه.   با اینکه زمان زیادی از اولین تلاشت برای راه رفتن نگذشته ولی پیشرفت خیلی خوبی داشتی و میتونی خیلی راحت قدم برداری. دیگه از روروک هم خوشت نمیاد. وقتی قدم برمیداری، دوست دارم به هر قدمت هزار بار بوسه بزن...
26 شهريور 1391

گذری بر گذشته ها

ســه چـــیز را در دوران کودکـــی جا گذاشته ام : شـــادمانی بی دلـیل ....... دوست داشتن بی دریـغ ...... کنجــکاوی بی انتهـــا ...... پسر عزیزم در کنار تو محبت و صفای خالص دوران کودکی را دوره میکنم و آنچه را که در  بزرگسالی از یاد برده بودم را به خاطر آوردم امیدوارم در هر سن و سالی که هستی قلب پاک دوران کودکی را در ضمیر خود نگاه داری. گلچینی از خاطرات کودکی مامان مریم و بابا حمید: سال 1361 (مامان مریم)   سال 1360(بابا حمید)     با با حمید نازنین در سن 3 سالگی   این هم عکس عمو ضیا است که مامان عزت میگن یکم شبیه کوچیکی...
2 شهريور 1391

تاتی نباتی

سلام          هورااااااااااااااا   دستامو بگیر و تاتی تاتی کن پسر طلا از سر و شونه ما بالا برو پایین بیا   تاتی تاتی کن و رو گلای قالی پا بذار پاهای کوچیکت و روی چشای ما بذار   ولی یادت باشه که روی دلا پا نذاری گلای دلنازک و زیر پاهات جا نذاری   تاتی تاتی کن فدای اون پاهای کوچولوت فدای خنده هات و اون صورت عین هلو ت   تاتی تاتی کن نباتم،عسلم،شیرین زبون قربون اون سر و پات قربون اوت قدمهات میدونی انتطار چیه؟   انتظار اینه که من هر روز و هر ساعت نگاهت میکردم و تو رویاهام میدیدم که داری راه میری با قد...
14 مرداد 1391

ویرانم

سلام پسر قشنگم ... عزيز تر از جونم.... امروز آمدم تا برايت بنويسم . مثل هميشه ... امـــــا با دلي پُر ، غصه دار ، ... امروز حالم تعريفي ندارد عزيز دلم . ... امروز حال خوشي ندارم .. اخه تو عزيزم مريض شدي دیروز که رفتم سر کار مامان جون عزت صبحش گفتند تو تب شدیدی داری از یک طرف دل تو دلم نبود و میخواستم بیام پیشت از طرف دیگه بهم مرخصی نمیدادند.... نمي دونم تقصير منه يا نه ... اخه از وقتي از مسافرت برگشتيم عسلكم مريض شدي .....تا اینکه ظهر که بابایی ازسر کار برگشتن وقت دکتر خودت(دکتر توحیدی فر)گرفتند و بردند پیششان. بابایی میگن وقتی رفتن تو مطب دور تا دور مطب نی نی های مریض بغل ماماناشون نشسته بودند و همه باتعجب بابا رو نگاه میک...
12 مرداد 1391

14/5 ماهگی نیکان و تولد شایگان(پسرعمو)

    در مقابل تقدیر خداوند مثل کودکی یک ساله باش...! وقتی او را به هوا می اندازی، می خندد... چون ایمان دارد که تو او را خواهی گرفت... پسر گلم با کلی خبر خوش و زیبا اومدم پیشت.اول اینکه پسر کوچولوی عمو ضیا هم در تاریخ ۹۱/۰۴/۱۴ به دنیا آمد یک پسر سفید مفید بور خوشکل .اسمش هم گذاشتند شایگان .ما برای یددنی آقا شایگان همگی با هم با باباحمید و مامان عزت و بابا علی راهی قم شدیم.۳روز موندیم ولی گل پسرم نه  طاقت گرما روداشت و نه شلوغی به خاطر همیناونجا خیلی مامانش رو اذیت کرد.خبر دوم اینکه فکر کنم دیگه کم کم به زودی راه بیفتی آخه وقتی از قم برگشتیم ایستادی و ۲ قدم تلو تلو کنان به سمت جلو آمدی خیلی خوشحال شدم .دیگه ...
14 تير 1391

14ماهگی و کارهای جدید

  سلامی دوباره به گرمای وجود گرما بخشت پسر نازنینم الهی فدات بشم که درست در ۱ سال و ا ماهگیت تونستی برای چند ثانیه بدون کمک بایستی.   الهی فدات بشم که  عاشق بیرون ریختن وسایل کمدی.   الهی فدات بشم که همه رژلبها و رژگونه های مامان رو با ناخنهای کوچولوت تراشیدی    و میریزی رو  قالی و لباسهات.      الهی فدات بشم که از صدای بلند مثل جارو برقی و سشوار میترسی.   الهی فدات شم که شیطون شدی و سر از همه جا در میاری از زیر میز گرفته تا پشت مبل.      الهی فدات شم که تعدادی کلمات رو بصو...
3 تير 1391