شیرین زبونیهای 3 سالگیت
دل مادرانهام که نمیگذارد دعا کنم کاش تو دیرتر بزرگ شوی! دعا میکنم: کاش من زودتر شوم! کاش بجنبم! کاش لحظه لحظهی بودنت را نفس بکشم و قاب بگیرم در خانهی دلم...
این روزها که تو با زبان شيرينت شيرين زباني ميكني و دلبري.هوش از سر ما ميبري .گاهي متعجب ميشم كه اين جملاتو كجا ياد گرفتي؟؟؟و گاهي فكر ميكنم شايد به دليل عصر تكنولوژيه ..كودكي خودم كه كه يادم مياد دختركي خجالتي و كم حرف بودم كه هميشه دنياي كودكيم عروسكام بودن و خودم.ولي از اين بابت خوشحالم كه پسري دارم كه مدام میپرسی و اسم همه چيز را یاد میگیری، پسركي كه با گفته هاش لبخند رو لباي همه جاري ميكنه..من ماندهام با یک دنیاااااا احساس... که حتی نمیرسم بنگارمشان!
-بهم ميگي مامان اگه برام شير داغ نكني اتاقم تلخ ميشه هااااا
-وقتي دعوات ميكنم زود ازم ميپرسي پسر بديم يا دوسم داري؟؟منم با اينكه تو اوج عصبانيت باشم خندم ميگيره و ميگم دووووست دارم..
چشماتو و گرفتي و رو زمين دراز كشيدي،ازت ميپرسم نيكان جون قهر كردي..با لحن قشنگت ميگي قهر نكردم من غش كردم
وقتي حالت بد ميشه ميگي آشغال خوردم استراق دارم..
تو تختخوابت خوابی ، وارد اتاق میشم و برق رو روشن میکنم از نور زیاد لامپ چشماتو نیمه باز میکنی و با شکوه میگی خاموش کن کووووور شدم
این روزها تمام رنگها رو با انگليسيش ياد گرفتي ..ديگه خودت از من ميپرسي what color is it???
این روزها چشمهای بینظیرت فقط پی ماشین میگردند، چه در کارتونهای تلویزیون، چه در کتاب و روزنامه، یا خیابان...
تو اسم ماشینها را میگویی و من دلم ضعفـــــــــــــــــــــــــ میرود برای پسر بودنت!
عکسهای محرم آبان ماه 1393
تو این عکس کلی خندیدم .بنده خدا ی دختر مهربون داشت از عزاداریها فیلم و عکس میگرفت ..تو هم چون عاشق فیلم و عکسی رفتی جلوی دوربین دختره و هی میگفتی عکس من بندازززز ...فیلم من بگیر که من این عکسها رو از اون گرفتم.