نیکاننیکان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات نیکان از مردان نیک روزگار

روز خود را چگونه گذراندی...

1392/3/17 10:26
نویسنده : مامان مریم
560 بازدید
اشتراک گذاری

صبح وقتی از خواب بیدار میشی و چشمهای قشنگت رو باز میکنی، با يك جيغ كوچيك اعلان بيداري ميكنی،منم که متوجهت میشم میام و بهت سلام میکنم ،با یه لبخند شیرین میای تو بغلم و دستهات رو حلقه میکنی دور گردنم و میگی شییییییییییر...مامان هم سريع شير و عسلي كه تو شيشه قبلا آماده كرده رو بهت ميده. 

ازت میپرسم چند تا پسری؟ تو هم میگی هزارررررررررررررتاااااااااا .... . میگم عشق مامان کیه؟ میگی ایکان..خوشکل مامان کیه؟ایییییییییییییکان میپرسم دلبر مامان کیه؟میگی اییکان ....

 

 

چقدر من خوشبختم که تو تمام عشقمی. با این عشقی که به من میدی، روزم چه زیبا شروع میشه عزیزم...

  بعد از اينكه شير خوردنت تموم ميشه ميری با ماشين خوشگلت كه مامان و بابا واسه تولدت خريدند يا موتور و دوچرخه ات بازي ميكنی.


موتور

 

يكم كه خسته شدی دوست داری بری تو پله و كفشها رو جابه جا كنی.گاهي وقتها كفش بابايي رو پا ميكنی و باهاش راه ميری واي چه بانمک میشی....

 

 کفش بابایی

 

 

بعد  میای و میخوای باهام قایم موشک بازی کنی. میگی دو دو سه.. بیام مامانی هم باید بگه بیا ...

 

قایم موشک

 

قایم موشک

 

 بعدمیری سراغ اسباب بازیهات. بازی با این یکی رو خیلی دوست داری.

 

 

 

خسته که شدی خونه گردی میکنی میای تو  آشپزخانه  اونجا بايد چند تا كار كوچيك انجام بدی:اول روشن كردن ماشين لباسشويي كه چرخشش رو ببينی.

 

 

روشن کردن فشفشه که از بعد تولدت عاشقش  شدی..

 

فشفشه

 

به این ور و اون ور سرک کشیدن...

 


جارو کردن اتاق....

 

 جاروبرقی

 

تماشا کردن فیلم .میای و به مامان میگی  فيييلم...منم كامپيوتر رو روشن ميكنم تا فيلمهاي خانوادگي كه بيشتر از خودت گرفته شده است روببینی.

 

 

 كم كم چشمهای قشنگت  سنگين ميشه و خوابت ميبره..

 

  خواب

 

وقتي از خواب پا ميشی باباحميد از سر كار برگشته ،اول ناهارت رو ميخوری و بعد كلي با بابا حميد بازي ميكنی.، مثل سایه دنبالشی و وقتی میخواد چند دقیقه استراحت کنه، میری کنارش و بد جنسی میکنی و انگشت تو چشم بابایی میکنی که یعنی نخواب.. صورتت رو میذاری رو صورتش وبعد میبوسیش تا بابا بگذره از هر چی استراحته و بغلت کنه.

بعد  خسته ميشی و به  مامان و بابا ميگی دردر. ما هم يه سر ميريم بيرون حالا يا خونه مامان جون عزت يا خونه مامان جون نازنين كه تو حياطشون  با پیشی بازي كنی.

 

پیشی

پیشی

 

 

شب هم انقدر  خسته و مانده میشی که همون تو ماشین خوابت میبره .

 

خواب


ديديد چقدر روزها سرآقا نیکان  شلوغه...

تا يك روز زيباي ديگه خدانگهدار همگيMinimo Mouse emoticon 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامانی فری
17 خرداد 92 11:57
عزیزم چه عکسای قشنگی ای جونم که اینجوری گربه رو ناز میکنی مامانی ساعت53/11 بهم سرزدی ولی یادگاری ننوشتی
مامان محمدرهام جون
19 خرداد 92 0:37
به به چه روزهای پرمشغله ای داری نیکان جوووووووووونم انشالله همیشه پرکار وپیروز وشاد باشی ،عکسهاتم خیلی عالی بود


ممنونم عزیزم خوشحالم که خواننده های گلی چون شما دارمماچ
مرجان مامان آران
19 خرداد 92 12:31
اخيييييييي عزيز دلمممم
خدا ايكان خوشگلو حفظ كنههههههه
خيلي بانمكو خوشگله ماشالاااا
شيطونم هست حسابيي


ممنونم دوست گلم خیلی خیلی لطف دارید.
زهره مامان عرفان خان
19 خرداد 92 22:05
وای عزیزم ؛ ژستهای خواب آلودش خیلی با نمکه
خدا حفظش کنه ... چقدر بچه ها بامزه و بی ریان ...


سلام مهربونمممممم
ممنون از نظرتون عزيزممممممم

مامان محمدرهام جون
21 خرداد 92 0:46
مامان عرشیا
21 خرداد 92 11:40
طفلکی چقدر کار انجام میده...
خیلی بامزه ای نیکان جون...
تو هم مثل عرشیا باباحمید داری و مثل عرشیا دست توی چشم بابات میکنی تا نخوابه!!!


سلام عزيزم بله وجه تشابه عرشيا جان و نيكان زياده هردو تو ارديبهشت به دنيا اومدند و ديدم رنگ سيسموني هردوشون هم سبزه ووووو
مامان عسل
22 خرداد 92 7:34
سلام. ممنون به وبلاگ عسل سرزدین و خوشحالم که سفرنامه یزد رو خوندین و دوست داشتین به خصوص که گفتین خودتون هم یزدی هستین انشالا همیشه نیکان جان زیر سایه پدر و مادر سلامت باشه عکس ها و کارهای نیکان هم خیلی زیبا و بامزه بود


سلام دوست عزیز ممنون خوشحال میشم اگه دوباره گذرتون به یزد افتاد به ما هم سری بزنید
مریم
22 مرداد 92 19:50
عزیزم چه عکسایه نازی
نیکاجون چه بامزه گربه رو ناز میکنه


ممنون از اين همه ابراز محبت دوستون دارم بوسسسسس