روز خود را چگونه گذراندی...
صبح وقتی از خواب بیدار میشی و چشمهای قشنگت رو باز میکنی، با يك جيغ كوچيك اعلان بيداري ميكنی،منم که متوجهت میشم میام و بهت سلام میکنم ،با یه لبخند شیرین میای تو بغلم و دستهات رو حلقه میکنی دور گردنم و میگی شییییییییییر...مامان هم سريع شير و عسلي كه تو شيشه قبلا آماده كرده رو بهت ميده.
ازت میپرسم چند تا پسری؟ تو هم میگی هزارررررررررررررتاااااااااا .... . میگم عشق مامان کیه؟ میگی ایکان..خوشکل مامان کیه؟ایییییییییییییکان میپرسم دلبر مامان کیه؟میگی اییکان ....
چقدر من خوشبختم که تو تمام عشقمی. با این عشقی که به من میدی، روزم چه زیبا شروع میشه عزیزم...
بعد از اينكه شير خوردنت تموم ميشه ميری با ماشين خوشگلت كه مامان و بابا واسه تولدت خريدند يا موتور و دوچرخه ات بازي ميكنی.
يكم كه خسته شدی دوست داری بری تو پله و كفشها رو جابه جا كنی.گاهي وقتها كفش بابايي رو پا ميكنی و باهاش راه ميری واي چه بانمک میشی....
بعد میای و میخوای باهام قایم موشک بازی کنی. میگی دو دو سه.. بیام مامانی هم باید بگه بیا ...
بعدمیری سراغ اسباب بازیهات. بازی با این یکی رو خیلی دوست داری.
خسته که شدی خونه گردی میکنی میای تو آشپزخانه اونجا بايد چند تا كار كوچيك انجام بدی:اول روشن كردن ماشين لباسشويي كه چرخشش رو ببينی.
روشن کردن فشفشه که از بعد تولدت عاشقش شدی..
به این ور و اون ور سرک کشیدن...
جارو کردن اتاق....
تماشا کردن فیلم .میای و به مامان میگی فيييلم...منم كامپيوتر رو روشن ميكنم تا فيلمهاي خانوادگي كه بيشتر از خودت گرفته شده است روببینی.
كم كم چشمهای قشنگت سنگين ميشه و خوابت ميبره..
وقتي از خواب پا ميشی باباحميد از سر كار برگشته ،اول ناهارت رو ميخوری و بعد كلي با بابا حميد بازي ميكنی.، مثل سایه دنبالشی و وقتی میخواد چند دقیقه استراحت کنه، میری کنارش و بد جنسی میکنی و انگشت تو چشم بابایی میکنی که یعنی نخواب.. صورتت رو میذاری رو صورتش وبعد میبوسیش تا بابا بگذره از هر چی استراحته و بغلت کنه.
بعد خسته ميشی و به مامان و بابا ميگی دردر. ما هم يه سر ميريم بيرون حالا يا خونه مامان جون عزت يا خونه مامان جون نازنين كه تو حياطشون با پیشی بازي كنی.
شب هم انقدر خسته و مانده میشی که همون تو ماشین خوابت میبره .
ديديد چقدر روزها سرآقا نیکان شلوغه...
تا يك روز زيباي ديگه خدانگهدار همگي