پر مشغله
سلامي گرم تو اين هواي سرد زمستوني به نيكان پسر صبورم و تمامي دوستهاي خوبم كه تو اين مدتي كه نبودم با پيامهاي محبت آميزشون دلمون رو گرم ميگردند.
تا حالا شده هم همسر باشی هم مادر یه پسر بچه تقریبا 3 ساله هم کارمند اونم از نوع شيفتي و هم دانشجو که تو فصل امتحاناتشه و هم خانم خانه .................
بالاخره امتحاناتم با تمام سختيهاش گذشت .تو فصل امتحاناتم بجز خودم همه به خصوص نيكان جان و باباحميد مهربون و مامان عزت خيلي اذيت شدند .چون هر روز بابا حميد نيكان رو از صبح ميبرد خونه مامان عزت و بعد از ظهرها هم ميبردش بيرون تا محيطي مناسب براي درس خوندن من مهيا كنه.واقعا جا داره از همكاري همسر مهربونم و صبوري پسر فهميده ام اينجا تشكر كنم.
خوب بهتره برم سراغ گل پسرم و تا جایی که ذهنم یاری می کنه از اتفاقات این مدت بنویسم :
خيلي وقته مطلب ننوشتم نميدونم از چي بنويسم چون نيكان تو اين مدت خيلي بزرگتر و عاقلتر شده ءبخوبي ديگه صحبت ميكنه و بسيار دركش بالا رفته واقعا خيلي باهوشه اسمش رو گذاشتيم نيكان انفورماتيك.چون بقدري تو تكنولوژي مهارت داره كه همه انگشت به دهن ميمونند.كامل با واژه فلش و موس و لب تاب وغيره آشنا هست. كل موبايل من و باباش رو كه فوت آبه. خودش رمزشو باز ميكنه بازيها و موزيكهاي مورد علاقشم مياره .وروزي چندبار به آشناها مامان ناناسي به قول خودش و باباعلي زنگ ميزنه صحبت ميكنه.حتي ي وقتهايي ميبينم اهنگ زنگم عوض شده آقا نيكان به سليقه خودش زنگ گوشيم رو عوض ميكنه.خلاصه كه فكر كنم 3 سالش كه تموم بشه درخواست ي موبايل شخصي شايدم تبلت كنه.حتي وقتي تو ماشين ميشينه از ميون اين همه آهنگ ءآهنگ دلخواهش رو مياره نميدونم با اينكه هنوز حروف رو نميشناسه كامل ميدونه الان كدوم آهنگ قراره بخونه.يك موضوعي هم كه من و باباي نيكان رو رنج ميداد خجالتي بودن نيكانه كه خدا رو شكر ديگه از جمع بيزار نيست و ي عادت بد ديگه اي كه داشت اين بود تو ماشين حتما بايد بغل راننده مينشست كه حالا خدا رو شكر ديگه صندلي بغل ميشينه .انشالله بزودي نويد اين رو هم بدم كه نيكان به مهد ميره.
قربون نيكان كوچولوم برم كه در حال حاضر 2 سال و 9 ماهشه .وقتي ميريم خريد نيكان بايد كارت رو بده دست آقاي بقال تا پول رو از كارت بكشه و وقتي هم كه آقا ميپرسه رمز چنده ؟ نيكان گلي پيش دستي ميكنه و با اون شيرين زبوني خاصش رمز رو ميگه اولين بار كه بيهوا نيكان رمز رو گفت من و بابا حميد متعجب همديگرو نگاه كرديم. واقعا چقدر بچه ها به محيط اطرافشون آگاه هستند. مغازه که میریم محاله بستنی سوتی نخریم عاشق بستنی سوتیه.
يك وقتهايي ميبينم نيكان كفش پاش كرده و در و باز كرده .بهش ميگم نيكان جون كجا ميري؟ميگه:ميخوام برم نون بخرم..دارم نون بخرم..بعد در و ميبنده و تو خيال خودش داره ميره نان بخره الهي مادر قربون اون روياپردازيت بره ...
از مهربونيت هر چي بگم كم گفتم اگه مثلا بابايي بگه جاييش درد ميكنه ميدويي و همونجا رو بوس ميكني بعد ميپرسي خوب شد؟ مثل خودت كه زمين ميخوري علي رغم دردي كه داري تا بوست ميكنيم آروم ميشي.كاش همه دردهاي آدمها مثل دوران بچگي با يك بوسه زود فراموش ميشد.
خدایا ، خودت که اینهمه پاکی و مهربانی و خوبی را هدیه داده ای،
حفظش کن، تغییرش مده ، انسان برگزیده اش گردان ، همان انسانی
که به نامش سوگندخورده ای ، همان انسانی که برترینش خوانده ای !
و روز و روزگار خوش است ، همه چیز بر وفق مراد است !