3ماهگی
3ماهگی ای بی کران مهربان...
عاجزانه و ملتمسانه از تو میخواهم همراه کودکم باشی...
در لحظه لحظه زندگی اش بهترین ها را به او هدیه کنی
تو را سپاس برای تمامی مهربانی ها و نعمتهایت !
تو را سپاس برای همه ی عشق و محبتت ای نازنین یگانه.
بی نهایت سپاس خدای من !
من ..................! چشم براه لحظه ای هستم که تو را مثل همیشه سپاسی ژرف بگویم و
بیش از پیش ایمان بیاورم که تنها دستان پر قدرت توست که هدایت میکند زندگی مرا !
منی که تنها امیدم همیشه مهربانی تو بوده !
نیکان عزیزم ، این روزها 
ماهگی به اشیا و اطراف خود توجه بیشتری داره وقتی تو تشک
پروانه می گذارمش ذوق میکنه دستهای کوچیکشو میاره بالا تا بتونه زنبورها و شاپرکها رو بگیره.
مامات قربون اون دستهای کوچیکت بره .این پروانه خوشکل هم واست این شعر رو میخونه:
زیر زمین یه دونه
گرفته بود بهونه
حوصله اش سر اومد
از زیر خاک دراومد
یهو شنید صدایی
صدا ی آشنایی
پروانه بود گفت : سلام
تو دوست خوبی برام
اینم یکی از عکسهایی که از بالا نگاه میکردی،آخه عزیزم از بس کنجکاو بودی و نمیتونستی دمر بشی
یا غلت بخوری از بالا نگاه میکردی.یه موقع هایی هم حتی شاید یک ربع هم طول میکشید ولی از ترسم
ه مبادا چشمهای زیبات و گردن کوچیکت درد نگیره زود بغلت میکردم.
نیکان جان با محمد حافظ (نوه عمه مامانی)در منشاد اولین سفر به روستا.که اون شب انقدر گریه کردی
که مجبور شدیم سریع برگردیم.
نیکان(بغل پسرخاله پارسا)
اولین باری که نیکان توی میزش نشت تا تاب بخوره .
بمیرم هنوز گردن نیکی جونم سفت نشده.
