يه مرد ناز..
مرد کوچولوی مستقل من،
امروز ظهرم مثل چند روز گذشته، دلت نخواست بخوابی.
ظهرها اگه نخوابي چون اذيت ميكني بابايي كه از سركار مياد سوار ماشينت ميكنه و ميبرتت دردر و تو ماشين خواب ميري متاسفانه بعدي كه از شير گرفتمت ظهر و شب بابايي بيچاره بايد ببرتت تو ماشين بخوابونتت.خيلي اذيت ميشه ولي چاره اي نيست
ولي امروز خيلي قبراق بودي اصلا خوابت نميامد
دویدی و دویدی و یه عالمه بازی کردی و بعدشم بهونه پارك و سرسره رو گرفتي رفتي و حسابي بازي كردي. تو راه برگشت، با حرکت ماشین، ساعت 9 شب خوابیدی!!!
هنوز يك ساعت نگذشته که دلم بــــدجوری تنگت شد. میام کنارت. یه عالمه میبوسمت. نگات میکنم. بوت میکنم. هنوزم بوی بهشت میدی. پاک و پرطراوت... سرم رو میذارم روی سینهت و صدای قلب کوچولوت رو میشنوم. یادم میاد اولین بارش رو... مثل پیتیکو پیتیکوی اسب...
و صدای نفسهای عمیقت.................................
کوچک بینظیرم،
چقــــــــــــــــــدر خونه زندگیمون بدون سر و صدای تو، سوت و کوره!
... که صدات، خنده هات، شادی محضه؛ سراسر انگیزه اس؛ امیـــــده.
امید روزگارانم،
من، قلبم، روحم، همهی وجودم، به همین صداها بنده.....................
اونقـــــدر نگات کردم و لبریز شدم که دلم نیومد ننویسم!
و چه خوب که، چشماتو باز کردی، تا شيشتو بخوري، نگام کردی، چند کلمه حرف زدی و دوباره خوابیدی.
دلم طاقت نمیآورد تا صبح!
من میمیرم برای تو، پسر!
پروردگارم، پسرم مثل همیشه، سپرده به آغوش پرمهر توست، نگهدارش باش.
خیلی زود میرود که مرد شود؛ همراه همهی نفسهایش باش.
يه نگاه ناز..
يه لبخند ناز..
يه بوس ناز ..
یه نی نی ناز..
يه حس ناز..
يه بازي ناز..
يه شكلك ناز..
یه رقص ناز..
یه قدم ناز..