مسافرت شمال
سلام
خوشحال بودم از اینکه بعد از 3 سال دوباره دارم میرم شمال آخه یادمه درست 2 ماهم که بود با بابا حمید راهی جاده چالوس شدیم حالت تهوهام رو اگه در نظر نگیریم در مجموع خوش گذشت و حالا درست زمانی که پسرم 2 سال و 2ماهش بود دوباره عازم شدیم این دفعه عروسی دختر خاله عزیزم آیه جان بود یعنی در تاریخ پنج شنبه 92/04/13.خیلی دلهره داشتم که شاید نیکان تو راه خسته بشه یا بدقلقی کنه آخه دقیقا 12ساعت با ماشین تو راه بودیم . در هر صورت نیکان جون ما را سورپرایز کرد و در طول مسیر بسیار پسر آقایی شده بود یا با موبایل بازی میکرد یا بغلم مثل خودم به جاده خیره میشد .خیلی خوشحالم که پسرم اذیت نشد .وارد شمال که شدیم هوا گرم و شرجی بود نیکان کوچولو همش چسبو میشد ولی کارش نمیشد کرد وقتی که اولین بار پسرم رو لب دریا بردم تعجب و شگفتی رو تو چهرش میخوندم عاشق شن و ماسه و موجهای دریایی شده بود که پاهاش رو نوازش میکرد.اصلا دل نمیکند و حاضر نبود اونجا رو ترک کنه.در کل هم اتفاق عروسی هم گردشهامون روزهای خاطره انگیزی رو برامون رقم زد با آرزوی اینکه پسرم سالیان سال با دیدن دریا لذت ببره و آرامش بگیره.
اینم از عکسهای اولین مسافرت نیکان جان به شمال...
نیکان و بابا حمید
نیکان و مامان مریم
نیکان و پارسا
نیکان و پریسا
نیکان و پارسا و ملینا