نیکاننیکان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات نیکان از مردان نیک روزگار

5ماهگی

1390/7/6 9:35
نویسنده : مامان مریم
395 بازدید
اشتراک گذاری

 

به خدا...بهشت همین جا است.

 همین خونه ای که عطر نفس های تو،گوشه به گوشه اش پراکنده شده...

همین خونه ای که صدای خندیدنت و حس قشنگ بودنت رنگ زندگی داده به در و دیوارش...

 تو  خوابی و من کنار  تختت  سجده  شکر  به جا  میارم و به  پهنای صورتم اشک می ریزم و 

  به وسعت مادر بودنم خدا رو شکر میکنم که تو هستی...

نفس میکشی...میخندی...زندگی می کنی............................

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول

جان منی و جان تو را دوست دارم

شادابی چشمان تو را دوست دارم

 دنیای من در دست های کوچک توست

دنیای تو، دست های تو را دوست دارم

 

عزیزم ماهگیت مبارک

 

عزیزم وارد ماه شهریور شدیم ۲۴ شهریور عروسی دایی مهدی است

از الان استرس دارم آخه عزیزم عادت کردی ساعت ۹ شب که میشه تو

تختخواب با چراغهای خاموش و سکوت مطلق بخوابی اگه بد خواب بشی

سر گریه ات راه میفته وااای حالا بیا درستش کن.   یه اخلاق دیگه ای

 هم که از تولدت به دنیا آوردی خجالتی بودنته بغل هیچ کس نمیری حسابی غریبی میکنی

و از شلوغی میترسی البته بی دلیل نیست آخه این ژن رو از بابات گرفتی حتی بابایی

تا وقتی هم که با هم ازدواج کردیم منزوی بود و زیاد رفت و آمد خوشش نمیامد

 که خدا رو شکر کم کم خیلی عوض شد امیدوارم عزیزم شب عروسی پسر

خوبی باشی.به زودی عزیزم بهت خبر میدم چه جور پسری بودی.

niniweblog.com

سلام عسلم خوبی؟ بالاخره مهمانی ها تموم شد خدا را شکرکه بخیر گذشت

 شب عروسی تا اومدی بد غلغی کنی بابا حمید مهربان بردت تو ماشین تا خواب رفتی بعد تو کریرت

 پیش بابا علی خواب بودی .خدا انشالله همه باباهای دنیا را حفظ کنه.

نیکان پسرخوبم الان فقط فقط میخواهم با خودت صحبت کنم.امیدوارم این حرفهایی که میخوام بهت بزنم

 را جدی بگیری.

پسر گل مامان میخوام از بابای مهربونت بنویسم .از تمام زحماتی که برای من و تو میکشه.

 چه از همون اول که تو وجود مامانی بودی چه از الان. نمیدونم از کدوم کارهای بزرگ بابایی بگم.

یادمه وقتی باردار بودم بابایی گونی گونی پرتقال میخرید که مبادا مامانی سرما بخوره و اونوقت نیکان جون

 اذیت بشه. آخرهایی هم که قرار بود به دنیا بیای هر روز خدا من رو میبرد چکاپ که خدای ناکرده

اتفاقی برات نیوفته.الانم که بدنیا اومدی تو تمام کارها کمکم میکنه.

عزیزم بابایی وقتی خسته و مونده از سر کار میاد بازم تموم وقتشو با شما میگذرونه خدا نکنه بگم نیکان

مثلا از یک چیز خوشش اومده تموم دنیا رو زیر پا میذاره تا واست تهیه کنه یادمه ساعت ۱۲ شب بود شما با

گریه از خواب بیدار شدی  هیچ جور ساکت نمیشدی عوضت که کردم یه کم پاهات سرخ شده بود بابایی

گفت نکنه پاهاش میسوزه که ناراحتی میکنه همون شب رفت داروخانه تا واست کرم بخره .ولی وقتی بر گشت

خواب رفته بودی.و حتی بابایی جاشم داده به تو.از وقتی به دنیا اومدی چون نصفه شبها بیدار میشی

و اگه من کنارت نباشم گریه قشنگت تا آسمون میره برای همین تو اومدی بالا دو تخت جای بابایی و بابایی

رو فرستادیم پایین رو زمین.و...و...و...خیلی چیزهای دیگه که انشالله بزرگ که شدی واست میگم.

اینها رو گفتن که قدر بابای مهربونتو بدونی.انشالله اگه مامانی زنده باشه  حتما از خوبیهای بابا حمید بازم

  برات میگم .

ولی باید به مامانی قول بدی که همیشه و همیشه چه مامان باشه چه نباشه بابا رو دوست داشته باشی و

و قدر این بابای مهربون ودوست داشتنی رو بدونی پسرم.

این هم گفتگو باباحمید با نیکان جون:www.smilehaa.org

پدر:
فرزند عزیزم
آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسها...یم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی تکراری را برایت تعریف کنم
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم، با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده، همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم
فرزند دلبندم، دوستت دارم .......پدر

 

واین هم جمله ی آخرم :عاشقتیم...

 

شکلکهای جالب و متنوع آروین

  عزیزم اینم عکس شب عروسی دایی مهدی در اتاق دایی جون

خانه دایی مهدی

و اینم عکس نیکان جون با پارسا پسر خاله عزیزت

نیکان و پارسا

                                

  نی نی کلوچه مامان  ووو قربونش    

دالی

اینم اولین زمانی که نیکان جون تو روروک نشست.آآآآآآ قربونش      

اولین روروک

 خنده قشنگت رو قربوووون بره مامااااان               

 خنده ناز

نی نی نقلی مامان رو قربووون

کرییر

 نی نی فندق مامان ووقربوووووون

تسبیح

نی نی موشی مامان رو قربوووون

موشی

              

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)